غزل هایم برای چشم مستت
همه جانم به پای پا و دستت
شبی آید که من آرام گیرم
که از لب بوسه گیرم با دو دستت
میثم بهرامی Meysam Bahrami
دلنوشته هایی دارم که از دل نوشته ام وشاید هرگز چاپشان نکردم . جایشان در دل است ، در گوشش خواهم خواند و بر دلش خواهم نوشت .
در تمام نوشتارم از تو نام برده ام
و این تو ، تو نیستی
تویی هستی که دیوانه وار دوستت دارم
نه تو که نمی خواهم نشانی از تو بر من باشد
تو را شیداوار دوست دارم و خواهم داشت .
تو را نیز در سرگذشت رهایت کرده ام تا ببینم چگونه می گذارنی ...
باور کن این تو ، تو نیستی .
میثم بهرامی Meysam Bahrami
زده ام فالی و فریادرسی نیست چرا ؟
نمره پست جهان از چه شده بیست چرا ؟
با تو از داعشیان گفتم باز ...
تو بزن داد و بگو دادرسی نیست چرا ؟
میثم بهرامی Meysam Bahrami
من می روم
در خزان برگها
گاه آه می کشم
و آه گاه می کشم
که چه سکوتی
و صدایی که مرا همراه است
صدایی از دور
بوی
چای تازه دم
و
هرآنچه که صدایش می زنید کوچه باغ
کوچه
باغی چه بلند
و
نه یاری همراه
و
نه باری بر دوش
و
نه برگی نامه
و
نه زنگی در گوش
دم
به دم گوش به گوش
می
رسد آوایی
من
و آوای خودم
پر
از آن یک رنگی
چه
هوایی
پر
از ابر
و
زمینی که چه خیس
شده
از اشک خدا
دل
چه لبریز شده
لب
چه بی لبخند است
کاش
می شد
دست
از دست کشید
گام
بر گام نهاد
و
کنار دل بی کینه نشست
و
دل از غم واکرد
که
چه آنی شو این روز اگر
آنچه
گفتم همه یکجا بشود.
میثم بهرامی Meysam Bahrami
-23/آبان /1392
سینه با داغ تو و اشک خدا سوخته ام
موی سوزن زده بر پای وفا دوخته ام
بگذر از اشک پر از خشم خدا کز تو گذشت
کینه داغ است و به آن هیمه بی افروخته ام
میثم بهرامی Meysam Bahrami
بلا بنگر بلا گردان ما شد
چو دارویی برِ دردان ما شد
برایش بوسه ها دادم چرا من
بلا بین که او بلای جان ما شد
میثم بهرامی