تمام کوچه های
خیابان منتهی به
در آغوش کشیدنت
پر بود از چشمانی که
می خواستند
بوسه هایمان را
بشمارند.
خیابان که تمام شد
لبهایمان خشکید
و بوسه ها را باد برد.
انتهای هیچ کوچه بن بستی ادامه داستان ما را یاری نکرد.برای به آغوش کشیدنت کوچه می بایست بی پنجره می بود تا نگاهمان بی انتها شود و بوسه هایمان بی پروا .
میثم بهرامی
خاطراتم را که می نوشتم گاهی ویرگول میگذاشتم و می ایستادم هر بار که می ایستادم تو خیلی دور میشدی ایستادم تا نگاهت کنم که دیدم دیگر تو نیستی