داستان بی انتها :: از دل نوشته های میثم بهرامی همراه با پاره ای از سروده هایی که ناتمامند

^{انتهای هیچ کوچه بن بستی
ادامه داستان ما را یاری نکرد.
برای به آغوش کشیدنت
کوچه می بایست
بی پنجره می بود
تا نگاهمان بی انتها شود
و بوسه هایمان بی پروا .}

میثم بهرامی

۰ ۰
۹۵/۰۲/۱۷

میثم بهرامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

نام *

پست الکترونيک

سایت یا وبلاگ

پیام *

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

یا ، یا ، ، <strike> یا <s>، ، ، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، ، ، <a href="" title="">، ، <div align="">

کد امنیتی *

ارقام فارسی و انگلیسی پذیرفته می‌شوند

نظر بصورت خصوصی ارسال شود

پست الکترونیک برای عموم قابل مشاهده باشد

از دل نوشته های میثم بهرامی همراه با پاره ای از سروده هایی که ناتمامند

از دل نوشته های میثم بهرامی همراه با پاره ای از سروده هایی که ناتمامند

نمی دانی در این دل چه می گذرد نمی دانی

داستان بی انتها

انتهای هیچ کوچه بن بستی ادامه داستان ما را یاری نکرد.برای به آغوش کشیدنت کوچه می بایست بی پنجره می بود تا نگاهمان بی انتها شود و بوسه هایمان بی پروا .

نظرات (۰)

^{انتهای هیچ کوچه بن بستی
ادامه داستان ما را یاری نکرد.
برای به آغوش کشیدنت
کوچه می بایست
بی پنجره می بود
تا نگاهمان بی انتها شود
و بوسه هایمان بی پروا .}