غم زمانه
- جمعه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۴۱ ب.ظ
غمی به سینه
دارم بگو چرا نسوزم
نپرس نشنوی تاسریر شام و روزم
از این درون
نهفتن از این کناره جستن
چو هیمه در
تنورم ز بار غم بسوزم
بر این تن
نزارم هرآنچه بود آمد
ز دیده خون بریزد چو لب به هم بدوزم
نمی شود هویدا
هر آنچه هست رو کرد
و گر نه ناگزیرم بیان کنم رموزم
از اینکه سر نیامد
به مهربان زمانه
نشد که خوش
بمانیم همین یکی دو روزم
میثم بهرامی
- ۹۵/۰۶/۲۶