پای درد و دل کفشهایم که
بنشینی نا گفته های زیادی دارند حوصله شنیدنش را نداشته باشی نشنیده پا به فرار می گذاری برگرد هنوز نگفته ام دست کم کمی گوش کن دست کم پا به پای من بیا میثم بهرامی
باز باران نزد و آتشی افروخته ماند بادی آمد که از آن این من تن
سوخته ماند گفتمش باز رسد روز دگر روز دگر دوختم چشم به در چشم به در دوخته ماند در پی خوشگذرانی همه عمر گذشت من دوتا گشتم اگر، دلهره اندوخته ماند ته این همهمه بغض سیاه جنگلی سوخت که از آن نسل پدر سوخته ماند همه همچون من و من همچو همه ناله از درد در این نسل خودآموخته ماند روی آتش که نهادیم دلی بهر کباب سیخ از آتش برمید این دل دلسوخته ماند مهربان آخر این آتش افروخته بین نام آن کس که خودش را به تو
نفروخته ماند میثم بهرامی