از دل نوشته های میثم بهرامی همراه با پاره ای از سروده هایی که ناتمامند

نمی دانی در این دل چه می گذرد نمی دانی

از دل نوشته های میثم بهرامی همراه با پاره ای از سروده هایی که ناتمامند

نمی دانی در این دل چه می گذرد نمی دانی

از دل نوشته های میثم بهرامی همراه با پاره ای از سروده هایی که ناتمامند
آخرین مطالب

بیهوده می گویند

یادم هست آخرین بار حواسم را به تو دادم

در ضمیر نا خود آگاهم

__________________________

در ضمیر نا خود آگاهم من آگاهم ز تو 

هر چه را شاید بکاهم من نمی کاهم ز تو

هیچ کس باید نداند هر دوی ما عاشقیم 

در نهان باید بماند راز من با راز تو 

۴آبانماه #هزاروسیصدونودوهفت

#میثم_بهرامی #شعر #چهارپاره #غزل #ترانه #ضمیرناخودآگاه

#راز #عشق #عاشقیم

پرواز

گیرم اینبار تو دستان مرا بستی و گفتی بنشین 

با بال های پرواز اندیشه لجام گسیخته اندر سرم چ میکنی ؟

میثم بهرامی ۱۱ بهمن ۱٣٩۶ خورشیدی

عطرت روی پیراهنم...

همه را آری

پیراهنم را نه،

سینه اش عطر آغوشش را میدهد 

شانه هایش عطر موهایش ...

پیراهنم را نشویید.

میثم بهرامی

گوش کن

گوشت را بیاور جلو

هیس.آرام بخند.

همه می فهمند دوستت دارم.

میثم بهرامی

آری

     دل می بری تو از من با چشم هایت آری
     از گوشه نگاهت پیداست بی قراری
     این گونه که نگفته سر می زنی به حالم
     یا  بد خراب و مستی یا  بد  به من دچاری
     میثم بهرامی

زندگی ...

کفشهایت را بپوش

همینجا روی زمین

پای درد و دل کفشهایم  که بنشینی
نا گفته های زیادی دارند
حوصله شنیدنش را نداشته باشی
نشنیده پا به فرار می گذاری
برگرد هنوز نگفته ام
دست کم  کمی گوش کن 
دست کم پا به پای من بیا 
میثم بهرامی

نسل دل سوخته

باز باران نزد  و آتشی  افروخته  ماند   
بادی آمد  که از آن این من تن سوخته ماند                            
گفتمش باز رسد روز دگر روز دگر
دوختم چشم به در چشم به در دوخته  ماند
در پی خوشگذرانی همه عمر گذشت
من دوتا گشتم اگر، دلهره اندوخته ماند
ته این همهمه بغض سیاه 
جنگلی سوخت که از آن نسل پدر سوخته ماند
همه همچون من و من همچو همه
ناله از درد در این نسل خودآموخته ماند
روی آتش که نهادیم دلی بهر کباب
سیخ از آتش برمید این دل  دلسوخته ماند
مهربان   آخر این آتش افروخته بین
نام آن کس که خودش را  به تو نفروخته ماند
میثم بهرامی 
 
 
 
 

غم دیده


دارم چمدانی  که پر از ناله و درد است
 یکسال دگر سر شد و این خانه چه سرد است
روزی که  ننالد د ل تنگم گله ها را
شاید بشود  رو   که در این راه که مرد است
دارم چمدانی   که دهان بسته بگوید
 در راه که ماند ،چه کسی درد نورد است
آن شب که پیامت کسی آورد 
 افتاد به یادم که نگاه تو چه کرد است
 بهتر شده  ای  من که نبودم تو  که گفتی
از رنگ رخت گفت  کسی  یکسره زرد است
 با دیدن عکسی دل من رفت
 بیچاره دلم زباله گرد است 
عکسی که نشان از او  ندارد 
برد م به شبی که سالگرد است  
مردی که پی اشک تو  خون ریخت  
این مرد کجا مرد نبرد است 
مهربان زود ببند این چمدان را  
که این تو غم  و شکوه دوره گرد است 
میثم بهرامی

 


بوی تو را می دهد

کاش می شد

هرچه می خواهد دل تنگت بگوی

رفتم که قرار بگیری

انتظار کشیدم

غزلی تازه

بگذار ببارد دل تنگم گله ها را 
شاید غزلی تازه بروید به جهانم
میثم بهرامی


اشک ها مرا ببخشید ...

دیگر هیچ کس را دوست ندارم 
دلم دیگر پناه کسی نیست 
چشمانم هیچ زشتی را زیبا نمی بینند 
آخرین بوسه را فراموش کرده ام ،
روزها گذشته است و لبانم از بس نبوسیده ام
خشک شده اند .
وای بر من که نمی دانم چرا آغوش گرمم
از سرما  بر خود  می لرزد  
و نسیمی خنک اندامم را به لرزه می اندازد .
دیگر بر تمام ندیدن هایم ،
بر تمام بوسه های سالیان دور 
و بر تمام دوستت دارم هایم
اشک می ریزم
و  برای اشک هایم
مگر لب های خشکیده ای
که بوسیدن را هم فراموش کرده اند چیزی ندارم .
اشک ها مرا ببخشید ...
میثم بهرامی

اندیشه های زخمی

از میان  بوسه های خاموشمان
که شاید این روزها یادت رفته باشد
دل پری دارم
از همه اندیشه های غبارآلودی
که زخمی یاد توست .
میثم بهرامی


دستانم...

خنده هایت

 خنده هایت بی گمان بیهوده نیست!
 می بری از من دل ای جانم بخند
 میثم بهرامی

می روی دوباره باز؟

آمدی

آمدی  و  بی صدا چشمان سیه بوسیدمت

راه دوری نیست از لب های من تا روی تو 

میثم بهرامی

غم زمانه

     
غمی به سینه دارم بگو چرا نسوزم
نپرس  نشنوی تاسریر شام و روزم
از این درون نهفتن  از این کناره جستن
چو هیمه در تنورم  ز بار غم بسوزم
بر  این  تن نزارم هرآنچه بود آمد
ز دیده خون بریزد چو لب به هم بدوزم
نمی شود هویدا هر آنچه هست  رو کرد
و گر نه ناگزیرم  بیان کنم  رموزم
از اینکه سر نیامد  به  مهربان زمانه
نشد که خوش بمانیم همین یکی دو روزم 
میثم بهرامی


مستیم

با یاد تو بی پیاله مستیم
باشی که ببین چگونه هستیم !
میثم بهرامی

 

کسی آمد شاید

کسی آمد شاید
شب من را به تو دوخت
و نگاهم نگران شد شاید
که بلرزد دل تو
شاید این ماندن من
شاید این بودن تو
شاید این لرزش اشک
پای چشمان من شب زده
شبنامه  توست
نگرانم نگران
که مبادا  بزند پلک نگاه
اندکی ثانیه ای
از نگاهم بروی
کسی آمد شاید
شب من را به تو دوخت
و نگاهم
و نگاهم نگران شد شاید
که بلرزد تن تو
شاید از ماندن من
شاید از سردی تن
شاید از ثانیه ای
که بپوسد تن من
یا  شب از یاد رود
کسی آمد شاید
شب من را به تو دوخت
میثم بهرامی 

چشم خمارت


چشم خمارت مرا همره پیمانه کرد
ور   نه  من خسته را  با  می  و مستی  چه  کار
میثم بهرامی

پس بگو

پشیمان نیستم


من که پشیمان نیستم از اینکه بوسیدم تو را 
یک بوسه که چیزی نبود یک عمر درگیر تو ام 
                                                                             میثم بهرامی

 

عاشق من


عاشق من دختری در کوچه بن بست بود
چادری بود و  به    یک لبخند کوچک مست بود
سرمه مالی می نمود از سر مه دان کوچکش
سرمه که چیزی نبود ایشان خودش  تر دست بود  
عاشق من   یکسره با عشق من دیوانه وار
با من و چشم و دلم همدست بود
همچو من پنهانی از من می ربود
عشق را او پیش من وردست بود
عاشق من در پی عشقم گهی هشیار و مست
همچو آهویی خرمان ، ناز و چابک دست بود
بهترین ویژگی هایش همین بود مهربان
او فقط با یادمن سر مست بود ...
میثم بهرامی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پنجره

با یاد تو از پنجره تا پنجره من داد کشیدم
خاموش نشستی و برایت غم فرهاد کشیدم
دیوانه شدم بس که نبودی تو کنارم
دیشب رخ بیتای تو بر باد کشیدم
چندیست دلم تنگ نگاهت شده جانا نگرانم
با این همه لب های تو را لب نزده شاد کشیدم
شهریور امسال هم از نیمه گذشت با که بگویم
شیدایی چشمان تو را از شب مرداد کشیدم
رفتی ونگفتی که چه آمد سر این دل
رنج از غم دوری ز همان   دیده      که افتاد کشیدم
از دست تو باید به که گویم  چه  بگویم
که این  ها همه  از دست توهمزاد کشیدم
لب های تو شادند و تو از من که ندانی
از چهره مهربان رخی  در هم  نا شاد کشیدم
میثم بهرامی

 

اندکی دلنگران باش


من نگویم که چو من می بخور و باده بنوش
دست کم دلنگران باش که من مست چه ام 
میثم بهرامی 

زود گذشت

از تو  و فنجان چای  چشم تو چشمم گرفت
لب که چشیدم چه زود از دهن افتاد چای
میثم بهرامی

پاسخ چشمان


در پی پاسخ چشمان پر از اشک تو باز
خسته ام از غم یک شهر که دلگیر تو نیست!     
میثم بهرامی

چه کسی می تواند


چه کسی می تواند 
میان لب های من و گونه های تو 
دیوار بکشد 
تو که باشی 
بوسه های من،
بوسه های من 
نه مرز دارند و نه انتها 
میثم بهرامی

 

 

 

بکش

می کشد جان مرا سخت نگاهت 
بکش این جان مرا ...
میثم بهرامی

افتادن همیشه درد دارد

یادت افتادم
تمام استخوانهایم شکست
افتادن ،دردناک است 
یاد تو باشد
یا بلندی ...
چه فرقی می کند !
افتادن همیشه درد  دارد ...
میثم بهرامی

 

ترس دردناک شور تلخ

    
ترسناک می شود زندگی برایت
از روزی که توانستی 
نبودن آنکه بودنش برای تو بود  را  باور  کنی
دردناک می شود برایت
شیرینی روزهایی که
با شوری بهانه های گوناگون
به تلخی می زند
بنشین و تماشا کن
ترسی که درد دارد
شوری که تلخ می شود ،
نمی کشد
پیرت می کند ترس دردناک شور تلخ
میثم بهرامی

 

گفت و گو کنیم


دیگر زمان آن فرا رسیده که های و هو کنیم
دراین دل شکسته آنچه هست و نیست رو کنیم
گفتم نگو که در این سال ها چه ها گذشت
سخت است شنیدنش بیا تا رو به رو کنیم
خو چون نمی کند این دل به خوی هر کسی
یا سنگ بایدش و یا دل را به خو کنیم
موی سیاه را سپید میکند غم روزگار جان من
بگذر بیا چو دیگران دل رنگ مو کنیم
قالی ز کهنگی گهی درز می کند کمی
از درز نمی شود گذشت  باید  رفو  کنیم
تا کی برای غم دوران ای داد ای هوار
تا کی برای هیچ و پوچ بگو مگو کنیم
یا های و هو مکن و یا مهربان چو می شود
بازا که غم برود ما گفت و گو کنیم
میثم بهرامی

 

جای بوسه های من خالی است


گوشه همه گوشه های دنج کوچه های تنهایی
دختری با گیسوان بلند،
دستانی گرم ، چشمانی سیاه
و آغوشی باز 
که برای یکی همیشه حس خوبی دارد
چشم به راه است
گوشه یکی از این گوشه های دنج جای من است 
گوشه یکی از همین گوشه های دنج
جای بوسه های من خالی است
میثم بهرامی

نیازی به خوشبختی نیست

                  
همینکه آرزوی داشتن تو را داشته باشم ،خوشبختم 
خودت که بیایی 
نیازی به خوشبختی نیست 
همین زمین برایمان می شود آسمان
روی آسما ن
تو که باشی
خوشبختی که نباشد 
خوب نباشد 
توهستی 
خوشبختی هم می ماند برای روی زمین
میثم بهرامی

تنهایی می ارزد

تنهایی خودش به تنهایی می ارزد
به همه تن هایی
که تو را 
از تنهایی درآوردند 
و تنها  گذاشتند.
میثم بهرامی

ترس دارد

کاش دیروز ، شاید فردا ...
تو نه در کاش های دیروزی و 
نه در امید های فردا
دیروز ، امروز ، فردا 
تو که نباشی ترس تنهایی خودش ترس دارد 
میثم بهرامی

موهایمان سپید شد

برای اینکه اندکی کنار هم بنشینیم 
نه اینجا 
نه آنجا 
و نه هیچ جای دیگری 
...هیچ جای دیگری 
برای بوسه هایمان خالی نشد 
روی همه نیمکت ها 
کنج همه گوشه های دنج 
و درهمه کوچه های قدیمی 
پیرمردی آهسته به چشمانمان می نگریست 
و دستانمان را می پایید که مبادا دست از پا خطا کنیم 
تا اینکه من روبروی آینه ای روی پشت بام و او در   
آشپزخانه در حسرت آغوشی موهایمان سپید شد .
میثم بهرامی

صدای خنده های تو

با شنیدن صدای خنده های تو 
دلواپسی هایم 
به پایان رسید 
کاش
همیشه 
همیشه 
همیشه 
با صدای خنده های تو از خواب بیدار شوم 
میثم بهرامی

بیا

دل نگرانم


دل نگرانم  چرا   دل ز  تو   نر بوده ام
من تهی از یاد تو  بی تو نیاسوده ام
حال خرابم  در این میکده دارو نداشت  
من به تو  به عشق  تو   یکسره  آلوده ام
میثم بهرامی
 
 

میازار


من آن سرگشته کوی توام یار
ز من دل برده ای روزی تو  باز  آر
همه روزو شبم بی عشق سر شد
بیا  و  بگذر و ما را میازار
میثم بهرامی

 


در آغوش هم حل شدیم

یادم هست 
نیمک پارک
به اندازه چند نفر دیگر جا داشت
و ما  برای احترام به حقوق بشر     
به اندازه یک نفر در آغوش هم حل شدیم .
میثم بهرامی

فال گرفتیم

آن شب که
فال گرفتیم
خوب آمد
یادت هست ؟
میثم بهرامی

 

خدا با ماست

شنیده ام خدا با ماست
من اینجا
تو آنجا 
خدا کجاست؟
میثم بهرامی
 

آنجا همه چیز قرمز بود

تو را به قلبم دعوت کردم یادت هست ؟
آنجا که همه چیز قرمز بود!
میثم بهرامی

 

چمدان

   
چمدانی دارم پر از کاغذ پاره هایی که
در تمامشان
هی نوشته شده
دوستت دارم 
نمی دانم دلبسته کاغذها باشم
یا  دلبسته او
 
میثم بهرامی
 

سیاه و سپید

دل خون

         من از دست دلم دل خونه دل خون
         چرا با من کنی آ ن چون و این چون 
           ببندم گر بجایش تکه ای سنگ 
             نپرسد که این چرا و آن یکی چون

               میثم بهرامی


چه کردی با دلم

                 دلم در پیچ و تاب دلبری مرد
                    کرشمه چشم مستم را بیازرد 
                   ندانستم چه شد  ز آن شب که رفتم 
                      سرم بر سنگ خورد و چهره پژمرد
                  میثم بهرامی


حواسم را کجا پرت کردی؟

      

          آن روز که برای نخستین بار دیدمت  

            حواسم را کجا پرت کردی؟

               تمام آن خیابان را گشتم   پیدایش نمی کنم 


              میثم بهرامی

داشت زندگی می کرد،


          داشت زندگی می کرد،
            به بهانه رسیدن به تمام نا تمام هایش
       داشت زندگی می کرد ،
       به امید رسیدن به تمام آررزوهایش

              بگذار نگویم که تو نگذاشتی یا شاید خودت بهانه ای شدی برای رسیدن به

              تمام نا تمام ها و آرزوهایی که روزی تنها به آنها امید داشت و اکنون اوست  و 

              بهانه های تازه ، امید های تازه ...

                خودم را می گویم  در  پی کسی نباش 
                راستی دنبالم نیا 
                   نمی شناسمت 
                        شما؟
                      میثم بهرامی


ای خدا پیرتان کند

           

      ای خدا پیرتان کند!

        آن شب که همه تان گفتید به پای هم پیر شوید 
           دعایتان بر آورده شد 
             به پای هم که  نه 
               من به دست او پیر شدم 
                  کاش دعای بهتری می کردید
           میثم بهرامی


من تو بودم یا تو من

        یادم هست ، 
       دروغ هایت درست از آب در آمد 
           همیشه می گفتی که تو آدم خوبی هستی و من نه 
    حق با  تو  بود ،تو  آدم خوبی بود  و  من  نه 
    راستی یادت هست که من تو  بودم  یا  تو  من ؟
     میثم بهرامی



تفاهم


     دروغ های کوچکش 
   باورهای بزرگی می خواست
 
  و اینگونه شد که باورهایم در گذر زمان باورش شد.
   باورهایش درست بود ، گاهی باورم می شد ،
 
    چه تفاهم زیبایی هردو  هم را  باور  داشتیم ، من او  را  و  او  باورهای  مرا
 


      میثم بهرامی




باید می رفتی

می دانی چه شد ؟!
زبانم 
زبانم 
همه ناگفته هایی را گفت که می بایست می گفت 
 زود که نه ، زودتر از اینها باید  می گفت 
 و تو خیلی پیش از اینها باید  می رفتی
میثم بهرامی